date: 2019-06-21 11:59:53
view: 5323
today: 1
داستان ترسناک یال اسب سیاه
داستان ترسناک یال اسب سیاه
horror6: درودبرشما..خونه مایه خونه خیلی قدیمی دویست سیصدساله وتوی محله خیلی قدیمی شهرمونه وتقریبا همه خونه ها داستانهای واقعی وشایعه ای از برخورد با موجودات غیرار گانیک دارن.ماهمیشه ازقدیم اسب داشتیم وداریم.
سال پنجا وپنجپدرم یه اسب نریان سیاه اسپانیایی فوق العاده زیبا که یال ودمش خیلی پرپشت وبلندوخودش هم خیلی قوی وخوش هیکل بودخریدواینقدر زیبا وباابهت بودکه چشم هربیننده ای را خیره میکرد.مایه میراخورداشتیم که اسبهارا تیمارمیکرد.وقتی این اسب را خریدیم زنش مریض بود ویکماه نیومد.من بچه هفت هشت ساله بودم وازبچگی روی زین بزرگشدم وعاشق اسبها هستم.به جای اون نگهداری اسبهارا به عهده گرفتم.روز سومی که اسب سیاه که اسمش رعد بود رااوردیم صبح زود زمستانی رفتم تا قبل ازمدرسه بهشون غذابدم وتیمارشون کنم به محض ورودازتعجب چشمهام بازموند موهای دم ویال اسب را به طرز شگفت انگیز وخیلی زیبایی بافته بودند واینقدر ریزبافت ودقیق بودکه محال بود با دست وبدون ابزاردقیق وماشین مخصوص بشه اینجوری وبا این دقت اون هم یه شب تا صبح اینجوری بافته بشه.من فکرکردم شاید کار خواهرهای بزرگترمه که روزی کع اسب اومد با دخترهای فامیل بهم میگفتند موهاشو ببافیم خیلی قشنگمیشه ولی اخه دوتا دخترنوجوانچطورممکن بود شب تا صبح اونمتوی اصطبل قدیمی ونیمه تاریک اینکارو بکنند.
بعداز تموم شدن کارم اومدم وسرمیزصبحانه از خواهرهام بخاطر هنرشون وزحمتشون تشکرکردم که با تعجب بهم نگاه میکردند ونمیفهمیدند چی میگم.بعدازکلی قسموایه وانکاراونها همراه با زنده یادها پدر ومادرم وخواهرهام به اصطبل رفتیم واونها هم بشدت ازین هنر زیبا تعجب کردندومتحیرشدندکه کی ممکنه اینکاروکرده باشه.البته متوجه تغییر حالت چهره پدرم شدیم که یواشکی مادرمو به یه گوشه کشید وپچپچکردندومادرم یه دفعه جلوجیغ زدنش راگرفت وما نگرانی به ماها نگاه میکرد..بعد من رفتم مدرسه ویکی دوروز موهای بافته اش نقل مجلس محله ودوستانمون شد.تا یه روز صسبح که رفتمودیدمموهاشو صاف کردندوانگارساعتها با حوصله برس کشیدندمنکه دیگه اعصابم خردشده بود دادوبیدادکردمکه چرا به اسبم دست زدند وکی بافته هاشو بازکرده..پدرم گفت کاراهل خونه نیست فکرکنمن اینکاروکردم اونممن بافته بودمکه توراسورپریزکنم..من باوجودی که ته دلممیدونستم ممکن نیست کارپدرم باشه چیزی نگفتمودیگه دنبال نکردم.
مدتها خبری نبود تابستان بعدا یک روزکه دوباره موها ویالهای اسب اینبارباطرح ومدل دیگه بافته شدوزن فضول همسایمون که گویا از زن میراخور شنیده بودچه اتفاقی افتاده ومحله را پرکردوبچه ها به گوش من هم رسوندند که ازمابهترون موهای اسبتومیبافند.من یکم ترسیدمولی باورنکردموازپدرم پرسیدمواون هم چون دوست نداشت ممابا دروغ بزرگ بشیم اول ازینکه بهم دروغ گفته بودعذرخپاهی کرد بعد همگفت نترسیدکاری به ماها ندارند.
اونها به اسبها وحیوانات چهارپاعلاقه دارند وازین اسب خوششوناومده وباهاش سرگرمند من بااینکه ازخرافات متنفرمولی لاجرم بایه دعانویس خبره حرف زدم واونمگفت تازمانی که شمااذیتشوننکنید کاریتون ندارند ومنبع خیروبرکت هم هستندوفقط توی همین اصطبلند وبا بقیه خونه کاری ندارند..ازاون به بعد دیگه اتفاق خاصی نیفتاده ولی تقریبا همیشه حضورشون را حس میکنم وگاهی که میرم توی اصطبل حس میکنم کسانی اونجا حضوردارندولی هیچمشکل یا اصطکاکی باهم نداشتیم جزاینکه گاهی سگهام که به اصطبل میاندبشدت عصبی میشند وبسمت درودیوارپارس میکنند.
دیدگاه
Confirmed By admin jaber
نکبت با دعا نویس باشه به تو چه یا نخون یا میخوری زر نزن
پاسخ
یه فیلم برا این ساخته بودن :| made in iran
پاسخ
بازهم داستانت بادعانویس تموم شد..
پاسخ
ی کمک کنید بگید چکار کنم خیلی میترسم کا اتفاقی بیوفته
پاسخ
سلام من خودم هم یه اسب ابرش داشتم همیشه صبح که میرفتم میدیدم یالهاشو بافتن هرکی بود خیلی دقیق میبافت . منم همیشه گله داشتم و یه 3 الی 4 ساعتی طول میکشید که گره هارو باز کنم. ولی دباره فرداش هم دمش هم یالهاشو بافته بودن.این درخالیه که اسبه وحشی بود و اصلا و ابدا نمیشد دست به دمش زد.این که میگی جن بوده رو قبول ندارم چون از لحاظ علمی جن وجود نداره. ولی یه علتی داره اخرش
پاسخ
دوست عزیز جن وجود داره حتی توی قرآن هم ازشون اسم برده شده وازنظر علمی هم شما یکم در مورد علم متا فیزیک تحقیق کنید می فهمید که وجود دارن
خفه شو لطفا
من خودم یه مادیون داشتم یه روز یالش پل شده بود خیلی قشنگ یال هاش رو باز کردم فرداش دوباره یالاش پل شده بودن یالاش رو بریم تو اون جایی که بود کنارش یه گاو بود چند سال کنار هم بودند بعد اینکه بریدمشون صبحش گاو مرد به یه کی از هم روستایی هامون که سن زیادی داشت پرسیدم گفت که اون اسب جن به یالش علاقه داشته پس نباید یالاش رو میبریدی
پاسخ
من خودم یه مادیون داشتم یه روز یالش پل شده بود خیلی قشنگ یال هاش رو باز کردم فرداش دوباره یالاش پل شده بودن یالاش رو بریم تو اون جایی که بود کنارش یه گاو بود چند سال کنار هم بودند بعد اینکه بریدمشون صبحش گاو مرد به یه کی از هم روستایی هامون که سن زیادی داشت پرسیدم گفت که اون اسب جن به یالش علاقه داشته پس نباید یالاش رو میبریدی
پاسخ
سلام من ی اسب مادیون دارم اسمش رعد هست کره ش ی ۱۰ روزی هست دنیا اومده شب دنیا اومد بعد ما ساعت ۴ اومدیم خونه روز بعد رفتیم دیدیم یالش بافته شده یکم ترسیدیم ولی کاری نکردیم چند روز بعد یکی از کله گیر ها که برای ی نر بود گم شده بود خیلی دنبالش گشتیم اما نبود خلاصه الان ۳ تا بافت هست روب یالش اما اخلاقش با بابام خوبه الان هم صبحی ساعت ۹ بردنش کوار برای کشش دوباره خیلی میترسم که اتفاقی برای بقیه اسب ها بیوفته
پاسخ
منم دوتا اسب دارم یبار دیدم خیلی بی حالن ولشون کردم تا یکم بدون همیشه وقتی ولشون میکردم برمیگشتن ولی ایندفعه خیلی طول کشید تا پیداشون کردیم بعد از اون روز دیگه مثل قبل نبودن وحشی شده بودن دیگه هیچکدوم نه من نه بابام نمیتونسیمزورش کنیم الان این داستان رو خوندم و یادم افتاد که اسبم یبار جلوی موهای یالش که میاد تو صورتش کنده شده بود بابام گفت شاید خورده به دیوارهای اصطبل ولی من هرچی گشتم ندیدم.الان که این داستان رو خوندم گفتم لابد این اتفاق افتاده
پاسخ
سلام بازم منم دیروز دیدم که جلوی موی یکی از اسب ها کنده شده
پاسخ
همه اسب دار شدن
پاسخ