یکی از پزشکان انگلیسی که در میان سال های ۱۹۴۶ تا ۱۹۵۶ طبابت می کرد “جان بوکین ادامز” بود. این مرد بیمارانی که سن بالایی داشتند مجبور می کرد تا وصیت نامه خود را نوشته و نام او را به عنوان یکی از سهم دارها ذکر کند سپس آن ها را می کشت و ثروتی را به دست می آورد. این مرد نزدیک به ۱۶۰ بیمار را به همین شکل کشت تا اینکه بالاخره دستگیر شد اما نکته جالب آن است که هیچگاه به عنوان قاتل شناخته نشد و توانست از دست قانون بگریزد. او پس از فرار از دست قانون دوباره کار طبابت و کشتار خود را آغاز کرد اما بازهم دولت انگلستان نتوانست او را دستگیر کند. پرونده این دکتر در قانون اساسی انگلستان را تغییر بزرگی ایجاد کرد.
پاسخ
یک رستوران به جای شام به مشتریش پای قطع شده آمیزاد را داد تا بخورد ! این مشتری که از منوی انتخابی غذای پنجه خرس را انتخاب کرده بود به جای غذای مورد علاقه اش با پاهای قطع شده جسد انسان روبرو شده بود !
این رستوران چینی که در ایتالیا غذاهای چینی را سرو میکرد پس از آنکه پیشخدمت آن عکس وحشتناکی از سرو کردن پای انسان را در فضای مجازی به اشتراک گذاشت، متهم شد
این پیشخدمت که ادعا کرده این عکس را در آشپزخانه این رستوران گرفته است، دو پای قطع شده و تا حدی تجزیه شده انسان را در یک کاسه آبی رنگ نشان می دهد.
این طور به نظر میرسد که یک اسلونیایی که به همراه دوستش به رستورانی در پادوا در شمال ایتالیا رفته بود درخواست خوراک پنجه خرس را کرده که به ادعای پیشخدمت آن، با این صحنه مواجه شده است.پس از انتشار این تصویری در شبکه های اجتماعی، برخی از مشتریان ایتالیایی این رستوران آن را به مقامات گزارش داده اند.
پاسخ
تو سال ۸۰ تو دانشگاه سال اول بودم یه دوست ترک زبان داشتم که گفت من احضار بلدم با اصرار من قبول کرد یه احضار بکنیم .رفتیم تو یه اتاق گفت برو ۱ کتری خالی لبه دار بیا اوردم ویه طرفه کتری رو من با ی ناخن انگشت طرف دیگش و دوستم گرفت . بعد چند دقیق با خوندن چند دعا کتری شروع به چرخیدن کرد باسرعت .
ما سوال ساده ای میکردیم وازش میخواستیم که نوک کتری بچرخه و کتر ی میچرخید بعد از مدتی هم خسته شدیم و دوستم قسمش داد به راحتی رفت .بعد از این ماجرا من این کار و کردم با داییم تو خونه خودمون وامد و کتری هم چرخید ولی موقع اخراجش نمی رفت به ۱۰۰۰بدبختی و قسم وترس و لرز از موندنش رفت .من اصلا باور نمی کردم با چند ایه بشه این کارو کرد وهمچین تاثیری داشته باشه پس هرگز دوستان قدرت قران رو دست کم نگیرید
یه تجربه دیگم دارم توی روستا تو یه خونه روستای خواب بودم ساعت ۲شب با تعدادی از فایل که خوابای وحشتناک زیادی میدیدم به توری که با داد وپریدن از خواب بیدار شدم وقتی بیدارشدم دیدم یه گربه سیاه از روم پریدو رفت داشتم سکته میکردم ولی بعدش که رفت همه چی اروم شد وخوابیدم..
پاسخ
این داستان توسط تحلیلگران معلق شد. آیا نظرتان غیر از این است.
پاسخ
پیچ اشتباه (۲۰۲۱)، در اکتبر سال ۲۰۱۸ اعلام شد که ساختِ این فیلم ترسناک در حال توسعه است. نویسندهٔ این فیلم آلن ب. مکاِلوری است و مایک پ. نِلسون نیز برای کارگردانی انتخاب شدهاست. فیلمبرداری اصلی این فیلم در تاریخ ۹ سپتامبر ۲۰۱۹ آغاز شد. شارلوت وِگا از بازیگران این فیلم است.
پاسخ
پاسخ
حدود دو هفته پیش دختر جوان همسایه بغلی ما
یکشب در حالی که آتش گرفته بود از پشت بام خانه شان به حیات پرید
و تا سر حد مرگ سوخت.پدر پیرش هم دیوانه شد و در تیمارستان بستری شد.
پلیس نتوانست علت مرگشو بفهمه و خونشون هم فعلا متروک مانده تا
یکی بیاد بخترش.خلاصه یکی از روزهای آخر هفته مادرم اینا
چون حال مادربزرگم بد بود به تهران رفتند و گفتند شب می مانند
منم برای اینکه تنها نباشم به دوستم مهرداد زنگ زدم و گفتم
بیاد خونه ما اونشب ما در مورد همه چیز صحبت کردیم تا بحث رسید
به ترس و وحشت مهرداد با لحنی از تمسخر گفت: اگه من الان اینجا
نبودم تو از ترس شلوارتو خیس میکردی نه و بعد هرهر خندید.
گفتم: اگه یه نفر تو دنیا باشه که از هیچ چیزی نترسه اونم منم خودت خوب
میدونی .مهرداد با بی حوصلگی گفـت: برو بابا اینا همش حرفو دروغه
منم با عصبانیت گفتم: چرند نگو هیچم دروغ نیست
من از بچگی با جن و روح بزرگ شدم اصلا هم از هیچی نمیترسم
مهرداد گفت: اگه راست میگی خوب ثابت کن
چرا همیشه حرفش رو میزنی؟
منم گفتم: خیلی خوب با احضار روح چطوری؟
مهرداد گفت: خوب از هیچی بهتره!
ساعت 12 نصفه شب بود و من و مهرداد داخل حیاط شروع به احضار روح کردیم
برق هم قطع شده و سکوت فضا رو پر کرده بود هنوز چیزی از فراخوندن
روح نگذشته بود که صدایی از داخل خونه متروک آمد.
هردو نگاهی به داخل خانه کردیم و بعد نگاهمون بهم گره خورد
مهرداد گفت: من به این چرت و پرتا اعتقاد ندارم اگه راست میگی همین الان
برو داخل خونه بقلی و بعد لبخندی شیطنت آمیز زد و گفـت: چیه میترسی؟
راستش کمی میترسیدم اما برای کم کردن روی مهرداد سریع پاسخ دادم: عمرا
سپس نردبون رو روی دیوار گذاشتم و در حالی که ازش بالا رفتم گفتنم
اگه داخل شدم و بهت ثابت شد اونوقت چی بهم میدی ؟
مهرداد گفت: تا یک هفته هرکاری تو بگی میکنم
گفتم: خوبه و از دیوار به حیاط خانه دخترک پریدم
مهرداد از نردبون و بالا آمد و در حالی که کنجکاوانه داخل حیاطو نگاه میکرد
گفت: باید بری داخل اتاق دختره بعد از پشت پنجره وقتی دیدمت
حرفت ثابت میشه گفتم : باشه و بسمت داخل رفتم
چراغ قوه ضعیف و کم نورو داخل خانه انداختم و به آرامی از پله های
سنگی خانه بالا رفتم تا به در بسته اتاق دخترک رسیدم.
مونده بودم کلیدش کجاست؟ که نور چراغ قوه روی پله های پشت بام افتاد
و کلید زنگ زده نمایان شد آن را داخل قفل انداختم و درو باز کردم
در با صدایی ناله کنان باز شد نور ضیف ماه کمی داخل اتاق خوف دختر
را روشن کرد فکر اینکه دوهفته پیش یکی اینجا سوخته و مرده
مثل خوره مغرم را میخورد همین که قدم داخل اتاق گذاشتم
در بسته شد و عرق سردی از پیشانیم سرازیر شد با احتیاط قدم برداشتم
و بسمت آینه قدی و بزرگ دخت رفتم و داخلش به چهره ی رنگ پریده خودم
نگاه انداختم یک لحظه یک نور سفید با حاله آتشین داخل آینه افتاد که باعث شد
قلبم یکدفعه بایسته سریع برگشتم اما چیزی پشتم نبود دوباره به
آینه نگاه کردم خبری از آن نبود با خیالی آسوده گفتم: چه خیالاتی
سپس به سمت پنجره رفتم اما پنجره هم باز نمیشد
محکم به شیشه کوبیدم تا توجه مهردادو جلب کنم اما انگار نه انگار
فریاد زدم : مهرداد صدامو میشنوی اما خبری نبود!
مهرداد من گیر افتادم میخوام بیام بیرون اما نمیشه سپس بسمت
در رفتم و هرچی مشت و لگد زدم خبری نشد
تا اینکه صدایی روح مانند و زمخت گفت:تازه اومدی به این زودی میخوای بری
با سرعت برق برگشتم و یکدفعه سر جام خشک شدم
انگار یک پارچ آب یخ روی سرم ریخته باشند تنم مثل بید شروع به لرزیدن کرد
لبم بسته و دهانم قفل شده بود روی تخت دختر روحی جسد گونه و سوخته
با هاله ای آتشین بصورت وحشتناکی بهم نگاه میکرد و لبخند میزد
و گفت: تو منو احضار کردی همین چند دقیقه ی پیش
میخواستی بدونی چطوری مردم هان؟
منم مثل تو یک روحو احظار کردم یک روح خبیث از اعماق جهنم
ازاون خواستم تا از آنجا برایم بگه اما چیزی نگفت همینطور ادامه دادم
تا اینکه عصابانی شد و با حرارت جهنم من آتیش زد و از پشت بوم به پایین انداخت
سپس خنده شیطانی کرد و از تخت بلند شد و طوری که در
هوا پرواز میکرد بسمت من اومد و به حرفش ادامه داد : خوب آقای نترس
حالا نوبت تو که با من بیایی بعد فریادی کشید و آتش تمام خونه رو پر کرد!
از شدت درد به خودم پیچیدم تمام وجودم آتیش بود
منو با خودش به پشت بام برد و همین که بسمت لبه پشت بوم رسیدیم
نا پدید شد و گفت بیا دنبالم منم با سرعت به حیاط افتادم و همه جا سیاه شد!
یکدفعه با صدای مهرداد از جا پریدم
مهرداد:چیه چت شده چرا داد بیداد میکنی پاشو
هیکلم خیس عرق شده بود و داشتم یخ میزدم
در حالی که قلبم تند تند میزد و نفس نفس میزدم گفتم : چی شده ؟
مهردادگفت: از من میپرسی ؟
هی داشتی میگفتی آتیش آتیش سوختمو.......
سریع گفـتم: دیشب چی شد؟
مهرداد گفـت: بابا مثلینکه حالت خیلی بده
یادت نیست قرار شد برای رو کم کنی احظار روح کنی که بهونه کردی
و گفتی بزار باسه فردا حالا هم باید احظار کنی مگه نگفتی نمیترسم
سریع سرش داد زدم: دروغ گفتم نمیترسم!
همه میترسن دیگه هم احظار روح نمیکنم مهرداد خنده ی پیروزمندانه کرد
و گفت: میدونستم چاخان میکنی
کنارش زدمو گفتم: هر طور دوست داری فکر کن حالا برم صبحانه حاظر کنم
تا از گشنگی نمردیم
پاسخ
این داستان توسط تحلیلگران معلق شد. آیا نظرتان غیر از این است.
ifakamixurepe
ofewatugabi
ivoroqlojim
kosilud
ebejekutize
axioberuf
egeqedavenasu
uxpisvap
qicelisupis
awuwobigi
euwahqouyoh
ulexumafoeqai
exojeqoc
omabexigdige
edelasos
uwixaacqi
enosuqiqida
ubtopoe
eberazetivisu
oxoroyono