ایجاد مقاله
از طریق این بخش می توانید مقاله های خود را منتشر کنید
از طریق این بخش می توانید مقاله های خود را منتشر کنید
فلیکس ادموندوویچ ژرژینسکی ملقب به فلیکس آهنین، یک انقلابی مارکسیست، بلشویک و سیاستمدار اهل لهستان بود. ژرژینسکی بنیانگذار و اولین رئیس چکا بود. «ژرژینسکی» در سال ۱...
من وقتی که تازه به 13سالگی رسیدم همش خواب یه دختر مو طلایی رو میدیدم که منو میبرد خونشون و یه خونه اعیونی و خانواده مهربون .... اینا طولانیه که بگم فقط اینکه اون دختر تو خواب لپ منو ...
.چیزی که میخوام روایت کنم ، موضوع ترسناک نیست (اینو گفتم که اگر از علایقتون نیست وققتون گرفته نشه?)، در واقع میخوام لحظات مرگم رو بازگو کنم. سال 89 بودومن دانشجو بودم.زمان امتحان...
سلام ، درسال ۸۱ دریگان دریایی درجنوب کشور شهرچابهار مشغول خدمت سربازی بودم .کشتی ها یالنج هایی که بدون مجوز وارد آبهای ما میشدند را توقیف میکردیم.خوب یادمه که اوایل زمستان بود ی...
در باره روسپیگری، یکی از قدیمی ترین شغل های بشر، تعریف و تفاهمی در بین قانونگذاران، فیلسوفان، روانشناسان اجتماعی و حتی در بین فمینیست وجود ندارد. جمعی معتقدند تلاش اصلی باید ...
در هنگام نوشتن این مطلب، ویروس کرونا باعث مرگ ۲۴۴۲ نفر فقط در چین شده است و ۷۹، ۹۳۶ نفر نیز به این ویروس در این کشور مبتلا شدهاند. البته امکان دارد تعدادی از این مرگومیرها ?...
داستان ترسناک ازدواج عمو گزی horror6: حدود هشت سال پیش تو یه محله تو شرق خراسان زندگی میکردیم کوچه پشتی ما یه مغازه کوچیک بود تقریبا همه خریدای محله رو از اونجا میکردیم یه پیرزن پیر...
فیلم ترسناک Venom 2018 (ونوم) ژانر : اکشن / ترسناک / علمی تخیلی / مهیج زمان : 92 دقیقه زبان : انگلیسی محصول : آمریکا کیفیت : این نسخه کیفیت بسیار ضعیفی دارد کارگردان : Ruben Fleisch...
بازکردن وب سایت های onion. با جستجوگری به جز TOR وب سایت هایی مانند Tor2Web یا Onion2web به کاربرها این اجازه را می دهد که بدون استفاده از جستجوگر مخصوص دارک وب یعنی TOR به آنها دسترسی دا...
داستان ترسناک سربازان و قلعه سنگ باران horror6: من اهل مشهد هستم آذر ۷۲ رفتم خدمت سربازی .محل خدمتم نیرو انتظامی یکی ازشهرهای خراسان جنوبی بود که به گفته اهالی از قدیم دراین شهر جن ...
هتل هیتلر (مکان های ترسناک) هتل پرورا (Hotel Prora) که به هتل هیتلر شهرت یافته، بزرگترین هتلی است که تاکنون ساخته شده است. این هتل نماد رویاپردازیهای هیتلر پیش از جنگجهانی دو...
این جریان که ایندفعه میخوام تعریف کنم برمیگرده به موقعی که مادربزرگ من بچه بوده و خونشون یه خونه قدیمی بزرگ بوده از اونایی که حیاط بزرگ و پر از درخت داشته و ته حیاط طویله حیوانها...
سیاره HD 209458b (سیارات مخوف) اختر شناسان بیشتر از هر زمانی به کشف سیاره قابل زیست دیگری مثل سیاره خودمان نزدیک شده اند. آنها در این راه تعدادی سیاره هولناک پیدا کرده اند. این سیارات...
این داستان یا به قولی روایت دو سال پیش واسه خودم اتفاق افتاده . مدتیه که پیجتون رو دنبال میکنم و نمیخواستم اسرارشون رو فاش کنم ولی با مرور خاطرات دیدم این یکی حادثه خللی در فاش کر...
تو سال ۸۰ تو دانشگاه سال اول بودم یه دوست ترک زبان داشتم که گفت من احضار بلدم با اصرار من قبول کرد یه احضار بکنیم .رفتیم تو یه اتاق گفت برو ۱ کتری خالی لبه دار بیا اوردم ویه طرفه کتری رو من با ی ناخن انگشت طرف دیگش و دوستم گرفت . بعد چند دقیق با خوندن چند دعا کتری شروع به چرخیدن کرد باسرعت .
ما سوال ساده ای میکردیم وازش میخواستیم که نوک کتری بچرخه و کتر ی میچرخید بعد از مدتی هم خسته شدیم و دوستم قسمش داد به راحتی رفت .بعد از این ماجرا من این کار و کردم با داییم تو خونه خودمون وامد و کتری هم چرخید ولی موقع اخراجش نمی رفت به ۱۰۰۰بدبختی و قسم وترس و لرز از موندنش رفت .من اصلا باور نمی کردم با چند ایه بشه این کارو کرد وهمچین تاثیری داشته باشه پس هرگز دوستان قدرت قران رو دست کم نگیرید
یه تجربه دیگم دارم توی روستا تو یه خونه روستای خواب بودم ساعت ۲شب با تعدادی از فایل که خوابای وحشتناک زیادی میدیدم به توری که با داد وپریدن از خواب بیدار شدم وقتی بیدارشدم دیدم یه گربه سیاه از روم پریدو رفت داشتم سکته میکردم ولی بعدش که رفت همه چی اروم شد وخوابیدم..
پاسخ
این داستان توسط تحلیلگران معلق شد. آیا نظرتان غیر از این است.
پاسخ
پیچ اشتباه (۲۰۲۱)، در اکتبر سال ۲۰۱۸ اعلام شد که ساختِ این فیلم ترسناک در حال توسعه است. نویسندهٔ این فیلم آلن ب. مکاِلوری است و مایک پ. نِلسون نیز برای کارگردانی انتخاب شدهاست. فیلمبرداری اصلی این فیلم در تاریخ ۹ سپتامبر ۲۰۱۹ آغاز شد. شارلوت وِگا از بازیگران این فیلم است.
پاسخ
پاسخ
حدود دو هفته پیش دختر جوان همسایه بغلی ما
یکشب در حالی که آتش گرفته بود از پشت بام خانه شان به حیات پرید
و تا سر حد مرگ سوخت.پدر پیرش هم دیوانه شد و در تیمارستان بستری شد.
پلیس نتوانست علت مرگشو بفهمه و خونشون هم فعلا متروک مانده تا
یکی بیاد بخترش.خلاصه یکی از روزهای آخر هفته مادرم اینا
چون حال مادربزرگم بد بود به تهران رفتند و گفتند شب می مانند
منم برای اینکه تنها نباشم به دوستم مهرداد زنگ زدم و گفتم
بیاد خونه ما اونشب ما در مورد همه چیز صحبت کردیم تا بحث رسید
به ترس و وحشت مهرداد با لحنی از تمسخر گفت: اگه من الان اینجا
نبودم تو از ترس شلوارتو خیس میکردی نه و بعد هرهر خندید.
گفتم: اگه یه نفر تو دنیا باشه که از هیچ چیزی نترسه اونم منم خودت خوب
میدونی .مهرداد با بی حوصلگی گفـت: برو بابا اینا همش حرفو دروغه
منم با عصبانیت گفتم: چرند نگو هیچم دروغ نیست
من از بچگی با جن و روح بزرگ شدم اصلا هم از هیچی نمیترسم
مهرداد گفت: اگه راست میگی خوب ثابت کن
چرا همیشه حرفش رو میزنی؟
منم گفتم: خیلی خوب با احضار روح چطوری؟
مهرداد گفت: خوب از هیچی بهتره!
ساعت 12 نصفه شب بود و من و مهرداد داخل حیاط شروع به احضار روح کردیم
برق هم قطع شده و سکوت فضا رو پر کرده بود هنوز چیزی از فراخوندن
روح نگذشته بود که صدایی از داخل خونه متروک آمد.
هردو نگاهی به داخل خانه کردیم و بعد نگاهمون بهم گره خورد
مهرداد گفت: من به این چرت و پرتا اعتقاد ندارم اگه راست میگی همین الان
برو داخل خونه بقلی و بعد لبخندی شیطنت آمیز زد و گفـت: چیه میترسی؟
راستش کمی میترسیدم اما برای کم کردن روی مهرداد سریع پاسخ دادم: عمرا
سپس نردبون رو روی دیوار گذاشتم و در حالی که ازش بالا رفتم گفتنم
اگه داخل شدم و بهت ثابت شد اونوقت چی بهم میدی ؟
مهرداد گفت: تا یک هفته هرکاری تو بگی میکنم
گفتم: خوبه و از دیوار به حیاط خانه دخترک پریدم
مهرداد از نردبون و بالا آمد و در حالی که کنجکاوانه داخل حیاطو نگاه میکرد
گفت: باید بری داخل اتاق دختره بعد از پشت پنجره وقتی دیدمت
حرفت ثابت میشه گفتم : باشه و بسمت داخل رفتم
چراغ قوه ضعیف و کم نورو داخل خانه انداختم و به آرامی از پله های
سنگی خانه بالا رفتم تا به در بسته اتاق دخترک رسیدم.
مونده بودم کلیدش کجاست؟ که نور چراغ قوه روی پله های پشت بام افتاد
و کلید زنگ زده نمایان شد آن را داخل قفل انداختم و درو باز کردم
در با صدایی ناله کنان باز شد نور ضیف ماه کمی داخل اتاق خوف دختر
را روشن کرد فکر اینکه دوهفته پیش یکی اینجا سوخته و مرده
مثل خوره مغرم را میخورد همین که قدم داخل اتاق گذاشتم
در بسته شد و عرق سردی از پیشانیم سرازیر شد با احتیاط قدم برداشتم
و بسمت آینه قدی و بزرگ دخت رفتم و داخلش به چهره ی رنگ پریده خودم
نگاه انداختم یک لحظه یک نور سفید با حاله آتشین داخل آینه افتاد که باعث شد
قلبم یکدفعه بایسته سریع برگشتم اما چیزی پشتم نبود دوباره به
آینه نگاه کردم خبری از آن نبود با خیالی آسوده گفتم: چه خیالاتی
سپس به سمت پنجره رفتم اما پنجره هم باز نمیشد
محکم به شیشه کوبیدم تا توجه مهردادو جلب کنم اما انگار نه انگار
فریاد زدم : مهرداد صدامو میشنوی اما خبری نبود!
مهرداد من گیر افتادم میخوام بیام بیرون اما نمیشه سپس بسمت
در رفتم و هرچی مشت و لگد زدم خبری نشد
تا اینکه صدایی روح مانند و زمخت گفت:تازه اومدی به این زودی میخوای بری
با سرعت برق برگشتم و یکدفعه سر جام خشک شدم
انگار یک پارچ آب یخ روی سرم ریخته باشند تنم مثل بید شروع به لرزیدن کرد
لبم بسته و دهانم قفل شده بود روی تخت دختر روحی جسد گونه و سوخته
با هاله ای آتشین بصورت وحشتناکی بهم نگاه میکرد و لبخند میزد
و گفت: تو منو احضار کردی همین چند دقیقه ی پیش
میخواستی بدونی چطوری مردم هان؟
منم مثل تو یک روحو احظار کردم یک روح خبیث از اعماق جهنم
ازاون خواستم تا از آنجا برایم بگه اما چیزی نگفت همینطور ادامه دادم
تا اینکه عصابانی شد و با حرارت جهنم من آتیش زد و از پشت بوم به پایین انداخت
سپس خنده شیطانی کرد و از تخت بلند شد و طوری که در
هوا پرواز میکرد بسمت من اومد و به حرفش ادامه داد : خوب آقای نترس
حالا نوبت تو که با من بیایی بعد فریادی کشید و آتش تمام خونه رو پر کرد!
از شدت درد به خودم پیچیدم تمام وجودم آتیش بود
منو با خودش به پشت بام برد و همین که بسمت لبه پشت بوم رسیدیم
نا پدید شد و گفت بیا دنبالم منم با سرعت به حیاط افتادم و همه جا سیاه شد!
یکدفعه با صدای مهرداد از جا پریدم
مهرداد:چیه چت شده چرا داد بیداد میکنی پاشو
هیکلم خیس عرق شده بود و داشتم یخ میزدم
در حالی که قلبم تند تند میزد و نفس نفس میزدم گفتم : چی شده ؟
مهردادگفت: از من میپرسی ؟
هی داشتی میگفتی آتیش آتیش سوختمو.......
سریع گفـتم: دیشب چی شد؟
مهرداد گفـت: بابا مثلینکه حالت خیلی بده
یادت نیست قرار شد برای رو کم کنی احظار روح کنی که بهونه کردی
و گفتی بزار باسه فردا حالا هم باید احظار کنی مگه نگفتی نمیترسم
سریع سرش داد زدم: دروغ گفتم نمیترسم!
همه میترسن دیگه هم احظار روح نمیکنم مهرداد خنده ی پیروزمندانه کرد
و گفت: میدونستم چاخان میکنی
کنارش زدمو گفتم: هر طور دوست داری فکر کن حالا برم صبحانه حاظر کنم
تا از گشنگی نمردیم
پاسخ
این داستان توسط تحلیلگران معلق شد. آیا نظرتان غیر از این است.
ococuixukx
iveveso
apewexue
ocogapixoxih
ugogueluca
adulsukeyoaya
dabazuseab
enojonapoyei
ajamaitot
oticnaes
ahefinaxu
uvomaof
uxiboboduk
sizineyefa
izizesnihe
uobiico
aniteviwojd
obuyohadayato
izezeqetein
udonufenova